من سراغ رد پایی میگردم
میان برگریزههایی كه خاموش و سردند
انگار غروبی تلخ را فرو میدهند
نمیدانم تا به كی خاطرهات یاریم میكند...
نمیدانم تا به كی واپسین نگاهت را در آغوش بگیرم...
تمام لحظههایم گر گرفتهاند میان این عطر سرد و لزج...
نكند تو هم چون دیگران شدهای
قرارمان یادت رفته...
آخ...
این عادت...
این عادت تمام زندگیم را میسوزاند
اینكه گم شوی میان خاطرهای كه هیچ نشانی از تو ندارد
ای كاش تمام شوند این ثانیهها...
ای كاش...
"صالح"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر