دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۷

ای عشق، دیر آمده‌ای


معشوق کور باطن من
پروای رنجشم نکند
من نرم تر ز برگ گلم
با این درشت خو چه کنم؟
ای عشق، دیر آمده ای
از فقر خویشتن خجلم
در خانه نیست ما حضری
بیهوده جست و جو چه کنم؟

«سيمين بهبهاني»



پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۷

فالم را نه...


به کجا میرسند
این خطوطِ بی سرانجام
از این شاخه هایِ تُهیِ دستهايم…
فالم را نه…
دستم را بگیر!


دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۶

ایكاش...


من سراغ رد پایی می‌گردم

میان برگریزه‌هایی كه خاموش و سردند

انگار غروبی تلخ را فرو می‌دهند

نمی‌دانم تا به كی خاطره‌ات یاریم میكند...

نمی‌دانم تا به كی واپسین نگاهت را در آغوش بگیرم...

تمام لحظه‌هایم گر گرفته‌اند میان این عطر سرد و لزج...

نكند تو هم چون دیگران شده‌ای

قرارمان یادت رفته...

آخ...

این عادت...

این عادت تمام زندگیم را می‌سوزاند

اینكه گم شوی میان خاطره‌ای كه هیچ نشانی از تو ندارد

ای‌ كاش تمام شوند این ثانیه‌ها...

ای كاش...


"صالح"