شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۶

تولد



دوباره متولد شوم

دنیا را ببینم

رنگ کاج را ندانم

نامم را فراموش
کنم

دوباره در آینه نگاه کنم

ندانم پیراهن دارم

کلمات دیروز
را

امروز نگویم

خانه را برای تو آماده کنم

برای تو یک چمدان
بخرم

تو معنی سفر را از من بپرسی

لغات تازه را از دریا صید
کنم

لغات را شستشو دهم

آنقدر بمیرم

تا زنده
شوم...


۱ نظر:

SHABIB گفت...

این تیکه آخر

"...انقدر بمیرم تا زنده شوم..."

دل و یه جورایی میبره تا انتهای نا امیدی ولی یه دفعه با یه سرعت باور نکردنی به اوج تولد و جاودانه بودن منتقل میکنه
جالب بود مثل بقیه بندها

امید وارم این تولد ثمرات خوبی براتون داشته باشه